فردین علیخواه
11.5K subscribers
117 photos
20 videos
8 files
229 links
▪️نوشته هایی به دور از قلمبه سلمبه گویی دربارۀ زندگی روزمره ایرانی
ارسال نظر مستقیم:
@alikhahfardin

▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:

https://hamibash.com/fardinalikhah
Download Telegram
از خردادیان تا پهلوان ابوالفضل

✍🏼محمد خردادیان در سال های دهه شصت و با حمایت کمپانی پارس ویدئو، فیلم آموزش رقص خود را در امریکا منتشر کرد. این فیلم شاید اولین فیلم فارسی آموزش رقص محسوب می شد و به همین دلیل حتی در آن سال ها که جامعه ایران درگیر جنگ تحمیلی بود مورد استقبال ایرانیان قرار گرفت. آنچه خردادیان در این فیلم آموزش می داد، یعنی « سبک خردادیانی»، به تدریج در جشن های عروسی و مهمانی های خانوادگی تبدیل به سبک غالب رقص در بین بسیاری از ایرانیان شد. البته گروه هدفِ خردادیان زنان بودند و او به سبک یا استایل مردانه توجهی نکرد و همین امر باعث شد تا در سال های دهه شصت و پس از آن برخی از مردان به همان شیوه « خردادیانی» برقصند. هر چند مردانی هم بودند که سبک و سیاق خاص خود را داشتند. سبکی که در هیچ کجا نمی توانستیم مانند آنرا بیابیم. کاملا فی البداهه و من درآوردی.

به غیر از مسابقات رقصی که برخی از شبکه های ماهواره ای در سال های اخیر برگزار کردند و یکی از داوران اصلی آنها هم محمد خردادیان بود می توان گفت که در یکی دو سال گذشته شبکه های اجتماعی و به ویژه اینستاگرام مهم ترین منبع انتشار کلیپ های رقص افراد محسوب می شود. صفحات زیادی با همین عنوان ایجاد شده اند و فیلم های ایرانیان ساکن داخل و خارج از کشور را بازنشر می کنند. در این خصوص می توان گفت که بر خلاف سال های قبل که خردادیان به جریان رقص ایرانی سمت و سو می داد در سال های اخیر و با کاهش فعالیت های حرفه ای او، زنان؛ جریان غالب رقص در ایران را جهت دهی می کنند. در واقع اشاعه سبک یا الگوی رقص در نهایت به زنان ختم می شود و باز همین امر باعث شده است تا در سال های اخیر شاهد مردانی باشیم که مرد هستند ولی زنانه می رقصند! البته بر عکس آن تقریبا دیده نمی شود.

آنچه گفتیم مسأله اصلی این نوشته نیست. در یکی دو سال گذشته شاهد گسترش پدیده ای جدید در جشن ها و عروسی ها هستیم. مردانی که ظاهری « داش مشتی»، « لوطی»، « کلاه مخملی» و « جاهل» دارند و در جشن ها و عروسی ها یا به عنوان خواننده و یا به عنوان رقصنده ظاهر می شوند که دومی نکته این نوشته است. در اینجا پدیده ای متناقض نما در مقابل چشمان هر بیننده ای قرار می گیرد. اندام، لباس و صورت جاهلی و َمشتی وار(پهلوان ابوالفضل)، ولی رقص کاملا لوند و ُپر از ناز و غمزه!

به نظر می رسد که غلبۀ استایل رقص زنانه بر مردان یک بحث است، غلبه استایل رقص زنانه بر جاهلان و لوطی ها مسأله ای دیگر. در فیلمفارسی های قبل از انقلاب سال 57، معمولا کلاه مخملی ها به سختی می رقصیدند چرا که رقص را رفتاری زنانه محسوب می کردند و انجام آنرا دونِ شأن خود می دانستند. آنچه در یکی دو سال اخیر در حال رخ دادن است شاید نوعی هنجارشکنی و نوآوری در کاراکتر کلاه مخملی ایرانی باشد. نکته دیگر رقصنده شدن کلاه مخملی هاست. در واقع اینان در مجالس می رقصند و از صاحب مجلس و مهمانان شاباش دریافت می کنند. نکته جالب آنکه برخی از مهمانان به دلیل تصور قالبی که درباره آنان در ذهن دارند با ترس به آنان نزدیک شده و به آنان شاباش می دهند!

در یکی از نوشته هایم گفتم که در سال های دهه شصت خردادیان با « رقص خردادیانی» از سرعت اشاعۀ فرهنگی غرب(رقص برک دانس)، هند(رقص هندی)، ترکیه و کشورهای عربی(رقص عربی) به شکل چشمگیری کاست. آیا باز هم او باید دست بکار شود؟
در ادامه چند فیلم کوتاه از موضوع این نوشته آمده است.

▪️▪️نوشته: فردین علیخواه-جامعه شناس
کانال نویسنده: @fardinalikhah
ارسال نظر: @alikhahfardin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پهلوان ابوالفضل که در اینستاگرام حدود دویست و پنجاه هزار فالوور دارد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقصنده مرد در مجالس عروسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقصنده مرد در مجالس عروسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پهلوان ابوالفضل به عنوان رقصنده در مجالس عروسی
عکسی از شهاب حسینی، از مشهورترین بازیگران فعلی ایران که سرش را بر شانه های بهروز وثوقی تکیه داده است، عکسی یادگاری از امین حیایی که با افتخار در کنار بهروز وثوقی ایستاده است، حضور محمدرضا گلزار در کنسرت گوگوش که با تشویق حضار همراه شد، عکسی از محمدرضا گلزار با ابی، عکسی از یاس (خواننده رپ فارسی) با داریوش، علی دایی و مهدی مهدوی کیا در کنار اندی، علی دایی در کنار خواننده مشهور امریکایی لیونل ریچی، مهناز افشار در کنسرت گوگوش. به این فهرست می توان نام های مشهور دیگری را نیز اضافه کرد که از آن صرف نظر می کنم.

در مثال های فوق، در یکطرف نام های مشهوری مانند دایی،مهدوی کیا، گلزار ،حیایی، افشار و یاس آمده است که ساکن ایران هستند و بعید می دانم که خواننده این متن با من اختلاف نظر داشته باشد اگر بگویم که همه آنها کم و بیش بر گروههایی از جوانان اثرگذارند، و در طرف دیگر نیز نام هایی مانند بهروز وثوقی، گوگوش، ابی، اندی و حتی خواننده ای مانند لیونل ریچی(امریکایی) آمده است که نهادهای رسمی این کشور به شیوه های مختلف، مستقیم و غیر مستقیم، و با صرف بودجه های میلیاردی دهه ها تلاش کردند تا نه نامی از آنان در محافل رسمی به میان بیاید و نه اساسا نگاه مثبتی نسبت به آنان در کشور و به ویژه در نسل های پس از انقلاب شکل بگیرد.

به راستی چه اتفاقی می افتد که اثر آن همه آموزش تربیتی و پرورشی دوران مدرسه که این چهره های مشهور دیده اند، اثر آن همه برنامه تاریخی،سیاسی، دینی و تربیتی که صدا و سیما در قالب های مختلف برای آنان پخش کرد و اثر آن همه سخنرانی آتشین و انقلابی که آنان شنیدند و احتمالا در صف ها تکبیر هم گفتند از بین می رود؟
ای کاش برای یکبار نهادهای رسمی این کشور از خود این سوال را می پرسیدند. ای کاش.
▪️فردین علیخواه
..........................................
ارسال نظر: @alikhahfardin
آدرس کانال: @fardinalikhah

yon.ir/UNcEl
کله پاچه و بربری در تهرانتو

✍🏼می گوید در طول سه سالی که به شهر تورنتوی کانادا مهاجرت کرده است نیازی جدی به یادگیری زبان انگلیسی احساس نکرده است و کارهایش را با زبان فارسی پیش می برد. در شهر تورنتو مانند او کم نیستند. این گروه از ایرانیان با وجود آنکه مهاجرت کرده اند و در خارج از ایران زندگی می کنند نیازی به یادگیری زبان کشور مقصد ندارند و مهمترین دلیل این امر آن است که وارد اجتماع بزرگ ایرانیان در آن کشورها می شوند. آرایشگاه، پزشکی و دانپزشکی، امور بانکی، قنادی، سوپرمارکت، تعویض روغن، قصابی، املاک، خرید لباس و رستوران با مراجعه به کسب و کارهای ایرانی پیش می رود. البته این امر درباره شهرهایی صادق است که اجتماع ایرانیان در آنها شکل گرفته و در آنها کسب و کارهای ایرانی زیادی راه اندازی شده است. قدم زدن در برخی از خیابان های شهرهایی مانند تورنتو، ونکوور، و لس آنجلس برای هر عابری یادآور خیابان های تهران است به گونه ای که به راحتی می توان بوی کلّه پاچه، نان بربری یا کباب کوبیده را در این خیابان ها استشمام کرد. در برخی از این شهرها محله های مشخصی نیز مقصد ایرانیان مهاجر برای سکونت شده اند و شاهد رشد فزاینده پدیده «همجواری قومیتی» و شکل گیری «محلات قومی» هستیم.

چنین شیوه ای از زندگی در مطالعات مربوط به ادغام مهاجران در جامعه جدید معمولا مناقشه برانگیز بوده است. برای مثال برخی از محققان به مهاجران ترکیه ای، چینی، یا مهاجران برخی از کشورهای عربی یا افریقایی اشاره می کنند که ساکن شهرهای کانادا، آلمان، سوئد، دانمارک یا هلند هستند، اینکه اینان چگونه با جدایی گزینی مکانی و جغرافیایی، به دور خود حصاری کشیده اند و هر فردی با ورود به محلات آنان احساس می کند که وارد یکی از مناطق شهر استانبول، قاهره یا پکن شده است. برخی معتقدند که شکل گیری محله های قومیتی، فرصت های ادغام با جامعه جدید را محدود می سازد و باعث می شود تا مهاجران همچنان با جامعه میزبان بیگانه بمانند.

نکته قابل توجه از نظر جامعه شناختی آن است که معمولا این جدایی گزینیِ مکانی و جغرافیایی به شکل گیری جزیره های اجتماعی-فرهنگی نیز منجر می شود. منظور آنکه به تدریج همان رفتارهای اجتماعی که مهاجران در کشور خودشان داشته اند و بسا آنکه قبل از مهاجرت از آن ناراضی بوده اند در شرایط جدید دوباره مجالِ بروز می یابد. چنین می شود که اجتماع کوچک ایرانیان یا ترکیه ای ها یا سومالیائی ها در کشورهای اروپایی، خود تبدیل به یک ایران، ترکیه یا سومالیِ اجتماعی-فرهنگی در مقیاسی کوچک تر می شوند. رفتارها و ناهنجاری های اجتماعی موجود در جامعه مبدأ در اشکالی دیگر و با ظاهری مدرن در اجتماع مهاجران دیده می شود.

دختری افغان که هم تجربه زندگی در ایران و هم تجربه زندگی در انگلیس را داشت می گفت زمانی که در ایران بوده احساس آزادی بیشتری داشته است تا زمانی که به انگلیس مهاجرت کرده است! طبیعتا نظر او کمی عجیب به نظر می رسد. او در ادامه می گوید: در ایران به همراه خانواده در شهری زندگی می کردند که در اطرفشان خانواده افغان دیگری حضور نداشت ولی در انگلیس در محله ای زندگی می کنند که ساکنانش عمدتا مهاجران افغان اند و به همین دلیل او احساس می کند که مدام چشمان آنان مراقب رفتارهای اوست، گاهی اوقات او احساس می کند که در یک افغانستان کوچک ولی در ظاهر مدرن زندگی می کند.

همسایگی یا پراکندگی در شهر و یا به تعبیری خودمانی، دوری یا دوستی جغرافیایی انتخابی است که هر مهاجر خودش درباره آن تصمیم می گیرد. روشن است که یکی از فواید همجواری جغرافیایی در یک کشور بیگانه کسب حمایت های اجتماعی از جانب هموطنان است ولی پرسش آن است که خروج از کشور مبدأ و ورود مجدد به اجتماع کوچک تری از آنان در خارج از کشور چقدر به شکوفایی و بالندگی که معمولا از مهاجرت انتظار می رود کمک می کند؟ زندگی به شیوه همجواری جغرافیایی چقدر امکان کشف و شناخت فرهنگ ها و آدم های جدید را فراهم می آورد؟ آیا همسایگی و همجواری محله ای مهاجران، بازتولید همان فرهنگ مرسوم در جامعه مبدأ را امکان پذیر نمی کند؟
▪️دکتر فردین علیخواه|جامعه شناس

کانال نویسنده: @fardinalikhah
ارسال نظر: @alikhahfardin
yon.ir/S7T4T
🔘 عکسگفتار(Pic-cussion)🔘
این مطلب در صفحه اینستاگرامم منتشر شده است.

حاصل تشابه، ملال و دلزدگی است

زیبایی طبیعت به گوناگونی و تنوع آن است. اینکه هر آدمی چهره خاص خودش را داشته باشد، اینکه هر آدمی خنده و گریه، شادی و غمِ خاص خودش را داشته باشد. وجود همین گوناگونی ها زندگی را جذاب تر می کند. اینکه هر چهره ای از دیگری متمایز باشد. زندگی به گوناگونی نیاز دارد تا تشابه. زندگی به یکتائی (و نه یکسانی) نیاز دارد. حاصل تشابه، ملال و دلزدگیست.

نظام بازار تلاش می کند تا این گوناگونی ها را از بین ببرد. سعی می کند چیزی را به عنوان ارزش اجتماعی جا بیندازد. همانطور که سایر نظام های ایدئولوژیک چنین می کنند. سعی می کند بدون آنکه متوجه باشیم نم نم و آهسته آهسته چیزی را در نگاه ما تغییر دهد. نظام بازار این پیش فرض را اشاعه می دهد که دلیل نخندیدن آدم ها فقط دندان های زشت یا نامنظم شان است. اگر پول بدهند و دندان هایشان را سفید و منظم کنند مشکل حل می شود. ولی نه! این تمام داستان نیست. نظام بازار به چگونه خندیدن آدم ها هم کار دارد. نسخه می دهد که این شکل از خنده برازنده شماست: خنده هالیوودی! چهره شما با این خنده زیباتر می شود و بعد هم تأکید می کند که « البته این نظر تخصصی من است».

نظام بازار چند سال است که برای خنده های ما طرح و برنامه دارد. دو سال پیش می گفت که به ما پول بدهید و چالِ گونه بکارید. پس از آن به یقین با ذوق و رغبت خواهید خندید. ما چالِ گونه کاشتیم. نظام بازار گفت اگر به ما پول بدهید و لب هایتان را جراحیِ زیبایی کنید با رغبت بیشتری خواهد خندید. ما لب هایمان را طبق کاتالوگ های آنها جراحی کردیم. نظام بازار گفت اگر چانه تان دراز نباشد با رغبت و اعتماد بنفس بیشتری خواهید خندید. ما پول دادیم و چانه مان را هم عمل کردیم تا با اعتماد بنفس بیشتری بخندیم. قبل از هر جراحی نیز نظام بازار عکسی از یک سلبریتی هالیوودی به ما نشان می داد و درباره ارزش میلیون دلاری خنده های او توضیح می داد تا ما را هیجان زده کند و برای جراحی به وجد بیاورد. و حال نظام بازار می گوید که به ما پول بدهید تا دندان هایتان را اینطور یا آنطور کنیم تا خنده هالیوودی داشته باشید. می گوید اگر دندان های سفید داشته باشید اطرافیان تان را جادو خواهید کرد.

ویژگی مثبت هر فرد آن است که خودش باشد. خودش به معنای یکتائی. بدون دغدغه اینکه وقتی می خندد یا می گرید از نظر دیگران زشت یا زیبا جلوه می کند یا نه. این خودِ پالایش یافته نیازی به آن ندارد تا ساعت ها در مقابل آینه بأیستد و تمرینِ خندیدن کند و از زاویه چشمان دیگران به خودش بنگرد. او از زاویه چشم خودش به خودش نگاه می کند.

غصه و شادی وقتی از درون بجوشد مگر می توان دغدغه زشت یا زیبا جلوه کردن آنرا داشت. شادی از دنیای درون جاری می شود و روی لب ها می نشیند. خنده واقعی اگر بیاید دیگر می آید و نمی توان در مقابل آن ایستاد یا جلوی آنرا گرفت. ندیده اید؟ ندیده اید که بعضی ها چطور در موقعیت های بسیار جدی نتوانسته اند خنده شان را متوقف کنند؟

چند سال است که هر چه نظام بازار می گوید انجام می دهیم و کاملا برای خندیدن آماده ایم ولی مشکل چیزی دیگری است: خنده مان نمی آید. به انتظار آمدن خنده نشسته ایم. گویی قبل از ایجاد چال گونه، عملِ لب های شتری و جراحی چانۀ دراز باید در درون مان چیز دیگری را حل می کردیم.
می دانید، خندیدن حاصل فرایندی است که دندان ها نقشی در این فرایند ندارند.

فردین علیخواه

https://www.instagram.com/p/Bz-C9_fBjde/
«اومد اومد نیومد من می رم»

▪️فردین علیخواه| جامعه شناس: برخی از آمارهای منتشر شده در ماههای اخیر نشان می دهد که میزان طلاق رشد چشمگیری داشته است. هر چند معمولا بر نقش بحران اقتصادی موجود در کشور بر افزایش طلاق بیش از حد تأکید می شود ولی بدیهی است که طلاق دلایل آشکار و پنهان مختلفی دارد و باید آنرا با تغییرات وسیع ترِ جامعه ایرانی در ارتباط نهاد. آنچه در ادامه می آید برداشت های اولیه نویسنده این سطور درباره یکی از تغییرات است که البته لازم است با تحقیقات میدانی بررسی های دقیق تری روی آن انجام گیرد.

تبدیل خود به مثابه «پروژۀ زندگی» : در تحولات اجتماعی جامعه ایرانی، مسیرِ تغییر به تدریج از قبیله، تیره و طایفه به سوی خانوادۀ پرجمعیتِ گسترده، و طی دهه های گذشته، مسیر تغییر از خانواده پرجمعیتِ گسترده به سوی خانوادۀ کوچکِ هسته ای شامل پدر، مادر، فرزند یا فرزندان بوده است. در سال های اخیر اما، خانواده کوچکِ هسته ای نیز کم رنگ شده و جامعه ایرانی به سوی محوریت فرد در حال حرکت است. به بیان دیگر، طی سال های اخیر به تدریج شاهد آن هستیم که « خود» تبدیل به هدف زندگی شده است. برای مثال حتی زیر چتر خانواده هسته ای چهار نفره نیز شاهد چهار پروژه زندگی هستیم. مادر به گل و گیاه علاقه مند است، پدر می خواهد در کسب و کار خودش پیشرفت کند، فرزند پسر به موسیقی علاقه مند است و فرزند دختر دوست دارد قهرمان تنیس روی میز شود. هر کدام از اعضای خانواده پروژه جداگانه خود را برای زندگی دارد. در یک خانواده بدون فرزند نیز شاهد دو مسیر زندگی در بین زن و شوهر هستیم.

تولد خود به مثابه پروژه زندگی ریشه های مختلفی می تواند داشته باشد. هر روز نشانه هایی می بینیم که بیانگر اهمیت یافتن احساس، ادراک، ذوق، لذت، برداشت و نگاه فردی است. مدام از جامعه تقاضا می شود تا به حریم خصوصی و انتخاب های شخصی فرد احترام بگذارد. ما آرام آرام شاهد تولد فرد یا آنچه برخی جامعه شناسان «خود» می نامند هستیم. نتیجه آنکه به تدریج « خود » به معنای اجتماعی آن و شکوفایی خود تبدیل به پروژه زندگی شده است.

به این جمله ها دقت کنید: به خودت استراحت بده/ به خودت احترام بگذار/ خودت را باور کن/ با خودت روراست باش/ خودت را مرکز هستی بدان/ از زندگی لذت ببر/ خودت را برای لذت هایی که می بری سرزنش نکن/ گاهی اوقات با اندام های خودت حرف بزن/ خودت را در آغوش بگیر/ دلم برای خودم تنگ شده است/ چرا باید « خودم» را به پای او بسوزانم/ چرا باید او درس بخواند و من نه/ چرا باید او شاغل باشد و پیشرفت کند ولی من در خانه بمانم/ من می خواهم کسب و کار خودم را داشته باشم پس وظایف خانه باید بین ما دو نفر تقسیم شود/ چرا او هر روز موقعیت اجتماعی کسب کند و من پی پی بچه ها را بشورم/ اگر مخالف هستی جدا شویم چون من تصمیم خودم را گرفته ام/ تو به پیشرفت من حسودیت می شود، چشم دیدن پیشرفت های مرا نداری/

ریشه بخشی از طلاق های جامعه ایرانی بیانگر اهمیت یافتن فرد و تبدیل خود به مثابه پروژه زندگی است. باید توجه داشت که تبدیل خود به مثابه پروژه زندگی پیامدهایی در پی دارد. این موضوع می تواند باعث شود تا افراد اساسا تن به ازدواج ندهند. یکی از دلایل گسترش زندگی مشترکِ بدون ازدواج در کشورهای صنعتی جهان یا حتی همبالینی های یک شبه، آسان تر کردن جدایی برای رسیدگی به «خود به مثابه پروژه زندگی» است که در این کشورها عموما با پیشرفت شغلی معنا می یابد. تبدیل خود به مثابه پروژه زندگی همچنین می تواند باعث شود تا آمار طلاق نیز افزایش یابد. در اینجا هر همراه یا شریک زندگی که به شکلی در مقابل پروژۀ « شکوفایی خود » دیگری بأیستد یا باعث توقف او شود به آسانی کنار گذاشته می شود. برای مثال جمله ای که به عنوان تیتر این مطلب انتخاب شده است جمله ای است که یک زن به شوهری گفته است که با مهاجرت از ایران مخالف بود. آن زن می خواست با مهاجرت تجربه جدیدی در زندگی کسب کند. البته اشاره به زنان در این نوشته به معنای آن نیست که مردان «خود» را تبدیل به « پروژه زندگی» نکرده اند.

امروزه برداشت ما از خانواده عموما معطوف به خانواده کم جمعیت هسته ای است و این در حالی است که زمانی صحبت از این نوع خانواده شاید دیوانگی محسوب می شد. جوامع نتوانستند در مقابل تغییر از خانواده پرجمعیت گسترده به خانواده کم جمعیت هسته ای مقاومت کنند. آیا جامعه ایران می تواند در مقابل حرکت از خانواده کم جمعیت هسته ای به سوی فرد مقاومت کند؟

همانطور که گفته شد بخشی از طلاق های جامعه ایرانی به دلیل تبدیل خود به پروژه زندگی رخ می دهند. به یقین هدف نویسنده از بیان این مطلب نه تقاضای فداکاری در زندگی مشترک بلکه توصیف وضعیتی پیش رو و حرف زدن درباره آن است تا اگر هم قرار است تغییری رخ دهد نسبت به پیامدهای آن آگاهی وجود داشته باشد.


کانال نویسنده: @fardinalikhah
ارسال نظر: @alikhahfardin
✍🏼مدتی قبل مطلبی با عنوان « اومد اومد نیومد من می رم» نوشتم که زمینه بحث های چالش برانگیزی را فراهم کرد.
آنچه در ادامه می آید در واقع تکمله ای بر آن نوشته است:

-ازدواج و فرزندآوری در دنیای جدید یک انتخاب فردی است. اینکه بسیاری از آدم ها از نظر آماری ازدواج می کنند یا خود را در موقعیت پدر/مادری قرار می دهند دلیلی بر خوب یا بد بودن این پدیده ها نیست. زمانی که جوامع به تدریج از سنت ها فاصله می گیرند تصمیم های فردی پررنگ تر می شوند و اهمیت می یابند. در این شرایط طبیعتا اضطراب زندگی هم بیشتر می شود چون بار مسئولیت بر دوش فرد قرار می گیرد. البته نهادهای اجتماعی، محققان و کارشناسان با بحث های خود می توانند در تصمیم گیری به افراد کمک کنند.

-خانواده از ابتدای تاریخ اشکال مختلفی داشته است. آشناترین آن در تاریخ معاصر ایران خانواده پرجمعیتِ گسترده بود که به خانواده کم جمعیت هسته ای تغییر شکل داد. اگر صد سال قبل فردی می گفت که در آینده ای نزدیک شاهد والدینی خواهیم بود که تنها یک فرزند دارند دیگران تصور می کردند که حواس درستی ندارد و نمی داند چه می گوید. اگر می گفت شاهد زوج هایی خواهیم بود که ترجیح می دهند فرزندی نداشته باشند حتما او را به نزدیک ترین تیمارستان می رساندند. غلبه آماری خانواده کوچک هسته ای در شرایط فعلی به معنای آن نیست که شکل خانواده در پنجاه سال دیگر هم به همین شکل خواهد بود. همانطور که هم اکنون در برخی از جوامع 28 نوع خانواده به رسمیت شناخته می شود. ما دقیقا نمی دانیم که 50 یا 100 سال دیگر غلبه با کدام شکل از خانواده خواهد بود.

-معمولا در رسانه ها می خوانیم که اگر خانواده نباشد جامعه از هم می پاشد. در اینجا باید پرسید که کدام نوع خانواده؟ آیا منظور خانواده کم جمعیت هسته ای است؟ برای مثال بسیاری از کشاورزان در فصولی از سال محل سکونت خود را ترک می کنند و به عنوان کارگر فصلی به شهر می آیند. آیا جامعه مبدأ آنان از هم می پاشد؟ نکته آنکه، به ندرت جامعه شناسان فقدان خانواده را مساوی فروپاشی جامعه قلمداد می کنند. خانواده از شکلی به شکل دیگر تغییر می یابد. خانواده با گذشت زمان می تواند اشکال مختلفی به خود گیرد ولی نتیجه این تغییرات لزوما فروپاشی جامعه نیست.

-طی دهه اخیر در جامعه ایرانی « خود» به معنای جامعه شناختی آن تبدیل به پروژه زندگی شده است. افراد در حال کشف خودشان و رسیدگی به آن و پیشبرد آن هستند. این خود نه در عرض زندگی بلکه در طول آن قرار گرفته است. به همین دلیل شاید در آینده ای نه چندان دور کمتر بتوان از مادر / پدر یا همسر فداکار صحبت کرد. جمله اخیر نه به معنای سرزنش یا نقد، بلکه توصیف یک وضعیت است. خود، اهمیت یافته است و همین اهمیت می تواند باعث شود تا افراد ازدواج را به تأخیر بیندازند یا اساسا قید آنرا بزنند. این می تواند باعث شود تا افراد به محض آنکه احساس کنند شریک زندگی شان می خواهد در مقابل « شکوفایی خود» بأیستد از او جدا شوند. این تغییر در جامعه ایرانی را باید با اهمیت دید: خود به مثابه پروژه زندگی.

-در جامعه ایرانی زنان بیش از پیش « خود» را تبدیل به پروژه زندگی کرده اند. با متزلزل شدن ساختار جامعه مردسالار، آنان در حال بازسازی « خودی» هستند که شاید زیر تلی از خاک پنهان شده بود. این روزها زنان با دوستان شان یا به تنهایی به سفر می روند، به کافه های شهر می روند، کوهنوردی می کنند ، دورهمی های زنانه دارند، کسب و کار شخصی شان را راه می اندازند، برای تحصیل به سایر کشورها می روند، برای کسب تجارب جدید در زندگی به تنهایی مهاجرت می کنند. برخی از محققان این تغییرات را «فردگرایی زنانه»(1) می نامند. باز هم تأکید می کنم که توصیف این تغییرات به معنای منفی یا مثبت دیدن آنها نیست.

-برخی از خوانندگان تبدیل خود به مثابه پروژه زندگی را گسترش خودخواهی به ویژه در بین زنان تلقی کردند. به نظر نمی رسد که اینگونه باشد. شاید سریع بودن تغییرات اجتماعی در ایران به شکل گیری چنین برداشت هایی منجر شده باشد. شکوفایی خود، پیشرفت فردی و استقلال برای زنان اهمیت یافته است. ظاهرا جامعه ایرانی هنوز نمی خواهد با چنین تغییری کنار بیاید.

امیدوارم با گسترش چنین مباحثی به سمت جامعه ای برویم که در آن تغییرات سریع اجتماعی، کمترین صدمه را متوجه افراد نماید.
فردین علیخواه|جامعه شناس

▪️▪️آدرس کانال: @fardinalikhah
.........................................................
(1) female individualization
عروسی می کنیم تا فیلم بگیریم!

▪️فردین علیخواه|جامعه شناس
یکی از سوژه‌های اینستاگرامی در این روزها، ویدئوهای یک‌دقیقه‌ای از جشن‌های عروسی است. فیلم‌هایی از عروس و دامادی که در ماشین لاکچری نشسته‌اند و با آهنگ طنّازی می‌کنند، تصویر میز شام از سقف، نمایی از ساختمان مجلل تالار، و در نهایت عکس‌های آتلیه‌ای و باغی. برخلاف گذشته که معمولاً فیلم‌های عروسی لو می‌رفت و امکان تماشا برای غریبه ها فراهم می‌شد این روزها تصاویر عروسی توسط خود افراد منتشر می‌شود. آنان از دیگران می‌خواهند تا شکوه جشن را ببینند تا شاید فیلم وایرال شود. درنتیجه عروسی‌ها مهمانان مجازی بسیاری یافته‌اند. این مهمانان گویی دورتادور نشسته‌اند و به آیتم‌های مختلف عروسی امتیاز می‌دهند. از لباس و میک‌آپ تا تزئینات ماشین عروس، از دیزاین فینگرفودها تا سفیدی و نظم دندان‌های عروس!

این روزها نحوه روایت و نمایش جشن عروسی مهم‌تر از عروسی شده و این خود باعث برجسته شدن نقش عکس و فیلم شده است. شاید این گفته اغراق‌آمیز باشد ولی گویی برخی با این هدف عروس و داماد می‌شوند تا فیلم و عکس بگیرند. برای آنان عروسی به‌جای آنکه آغاز باشد به معنای پایان راه است. ما عروسی می‌کنیم تا چشمان جهانیان مسحور ما شود! حاصل نهاییِ عروسی نه آغاز زندگی دو نفر؛ بلکه فیلم‌ها و عکس‌های آنان است. برخی از عروس و دامادها یک هفته قبل از تاریخ عروسی، با عوامل خود به شمال می روند تا عکسبرداری و فیلمبرداری کنند و بعد از آن برای عروسی به شهرشان بازمی گردند.

در برخی از مجالس، هنوز مهمانان سرگرم پای‌کوبی هستند که عکس‌هایی از عروس و داماد توزیع می‌شود. در برخی از سالن‌ها فیلم‌های گزینش‌شدۀ عروسی در لحظه، توسط ویدئو پروژکتور در معرض دید مهمانان قرار می‌گیرد. ما درحالی‌که هستیم خودمان را کمی آن‌طرف تر بر روی دیوار نظاره می‌کنیم. یک جهان موازی در دل جهان واقعی شکل می‌گیرد. آیا ما تخیلی هستیم و آنچه بر روی دیوار افتاده است واقعیت است و یا ما واقعیت هستیم و تصویر روی دیوار تخیل است؟ در هر حال دو جهان شکل می‌گیرد: نخست واقعیتی به نام جشن عروسی و دوم فیلمی که از آن ساخته خواهد شد.

با وجود گسترش تکنولوژی، زمان آماده کردن فیلم عروسی به‌جای آنکه کوتاه‌تر شود طولانی‌تر شده است. چون آنچه قرار است آماده شود برگرفته از جهان تخیل است و نه عروسی واقعی. این فیلم قرار است بازتاب جهانی رؤیایی و لاکچری باشد، جهانی همانند آنچه در فیلم‌های هالیوودی دیده ‌شده است. برخی از این فیلم ها به گونه ای مونتاژ شده اند که بیننده انتظار دارد در آغاز و پایان آن با لوگوی شرکت کلتکس ریکوردز یا آونگ مواجه شود. برخی از عروس و دامادها مدتی طولانی برای آماده شدن فیلم عروسی خود به انتظار می‌نشینند. فیلم عروسی شاید آخرین بازمانده عروسی است که به دست آنان می‌رسد. در مواردی سرنوشت یاری نمی‌کند و وقتی فیلم آماده می‌شود آنان از همدیگر جدا شده‌اند و علیرغم یک سال انتظار، هیچ‌کدامشان حاضر نیستند تا به عکاسی بروند و فیلم را دریافت کنند.

ُبعد خانوار در ایران کوچک‌ شده است، دایره روابط اجتماعی با فامیل تنگ‌تر شده است، فردگرایی و این ادعا که «سعی کن خودت باشی» به‌تدریج در حال گسترش است ولی در مقابل، فرهنگ زرق‌وبرق1 به‌سرعت بر جشن‌های عروسی حاکم می‌شود. این امر با تغییرات اجتماعی سایر جوامع همخوانی ندارد. در سایر کشورها و با بروز این تحولات اجتماعی، جشن‌های عروسی کوچک‌تر و ساده‌تر شده اند چون قضاوت دیگران برای فرد اهمیت ثانویه یافته است. شاید در این کشورها پنج درصد جامعه، به علاوه تازه به دوران رسیده ها، عروسی های آنچنانی داشته باشند. در مقابل، کم نیستند زوج‌هایی که ترجیح می‌دهند جشنی نداشته باشند و یا میزبان دوستانشان در رستورانی کوچک باشند. غذای مختصری بخورند و پای‌کوبی کنند. خوشحالی خودشان و شادی دوستانشان مهم‌ترین هدف آنهاست.

باید مراقب شرکت‌هایی باشیم که مجری جشن‌های عروسی‌اند. آنان با «آفرهای» شیک و خاص تلاش میکنند تا عروسی را پرزرق‌وبرق نمایند چراکه ذینفع‌اند. مغزشوئی آنان با ژورنال‌های رنگی و بّراق، اودکلن، قهوه ترک، بکار بردن چند کلمه انگلیسی درباره تکنولوژی‌های روز عروسی و اینکه «فلان سلبریتی هم اینطور یا آنطور کرده» انجام می‌شود.
فریب فیلم‌هایی که اینفلوئنسرهای ایرانی داخل و خارج از زرق‌وبرق جشن‌های عروسی‌شان منتشر می‌کنند و تلاش دارند تا به ما بگویند که آدم‌های باکلاس و آلامدی هستند را نخوریم. آنان را در اشاعه این سبک زندگی شان تنها بگذاریم و با لایک هایمان تشویقشان نکنیم.

و در پایان، ای‌کاش جوانان روشنفکر و امروزی نیز که عروسی ساده‌ای داشته اند در مقابل فرهنگ زرق‌وبرق عروسی، در شبکه‌های اجتماعی فعال‌تر شوند.
1- glamour culture
کانال نویسنده: @fardinalikhah
ارسال نظر: @alikhahfardin
نمونه ای از تبلیغات ناشیانه و دم دستی برگزاری جشن عروسی در صفحات اینستاگرام
@fardinalikhah
«خدایا ممنوم Yes I Can».

▪️فردین علیخواه|جامعه شناس
🔺 لطفا قبل از مطالعۀ مطلب ابتدا فیلم پیوست را ببینید.

برندا جی. آلن در کتاب «موضوعات تفاوت» که در سال 2004 منتشر کرد جمله ای درخور تأمل دارد. او به نقد افسانه تحرک اجتماعی(تغییر موقعیت اجتماعی افراد) در جامعه امریکا و امکان رسیدن به رویای امریکایی(داشتن یک زندگی مرفه) می پردازد. او معتقد است که تفکر نهفته در پس این افسانه می خواهد ما را متقاعد کند که فقراء باید به خاطر فقیر بودن شان سرزنش شوند. اینکه مردم فقیر ویژگی هایی دارند که باعث می شود آن پایین ها بمانند و بالا نیایند. این ایدئولوژی، فقرا را به خاطر موقعیتی که در آن قرار دارند سرزنش می کند و از این واقعیت تلخ غافل است که ثروت بسیاری از مردم ثروتمند یا به آنها به ارث رسیده است و یا اینکه آنها برای رسیدن به رویای امریکایی، در مقایسه با فقرا در موقعیت های بهتری قرار داشته اند. این تفکر بیان نمی کند که سرمایه اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی به آن سمتی روانه می شود که عده ای در آنجا ثروت، اطلاعات و یا رابطه ها را انباشت کرده اند. از نظر آلن رسانه ها اغلب این نوع تفکر را تقویت می کنند و به آن دامن می زنند.

ضمن احترام به شخص سخنران عزیز که فیلم او به پیوست آمده است، باید بگویم که یکی از ویژگی های روان شناسی زرد یا آنچه شبه روان شناسی نامیده می شود تقلیل مسائل اجتماعی و مشکلات ساختاری جامعه نظیر نابرابری طبقاتی و شکاف بین فقیر-ثروتمند به ویژگی های فردی و شخصیتی است. گویی همه چیز در گرو همان جمله کوتاه « I Can» نهفته است. مشتتان را گره کنید، این جمله را بگویید تا درهای پیشرفت به رویتان باز شود.

من به هیچ وجه مخالف آموزش مهارت های کسب و کار به افراد نیستم. مشکل در سطحی کردن برخی از مباحث پیچیده اجتماعی است و این امر را جفا به افرادی می دانم که با هزاران امید در دوره های مختلف « امید/ اراده سازی» شرکت می کنند ولی پس از مدتی حاصل آن سرخوردگی و ناکامی بیشتر برای آنان است.
بر اساس تجربه زیسته و مطالعات پراکنده ام اجازه بدهید جمله های این سخنران عزیزمان را با روایت خودم بیان کنم:

این روزها نه فقرا و نه ثروتمندان کتاب نمی خوانند. به عنوان یک مسأله اجتماعی، کتاب خواندن یا نخواندن در این کشور ارتباط زیادی با میزان ثروت آدم ها ندارد. همچنین این روزها نه فقرا و نه ثروتمندان بیننده جدی و ثابت تلویزیون نیستند. چشمان هر دو به صفحه گوشی شان است.

این روزها هم فقرا و هم ثروتمندان، هم به گذشته و هم به آینده فکر می کنند. اول آنکه هر دو حسرت گذشته را می خورند و فرقی بین آنها وجود ندارد. در ارتباط با آینده، هر دو هر روز قیمت ارز را چک می کنند. هر دو خوب می دانند که برای حفظ ارزش دارایی شان باید چه کنند. ولی تفاوت در آن است که فقرا هر روز بیشتر و بیشتر نگران و پریشان می شوند چون نمی توانند کاری بکنند. می بینند چه بلایی دارد بر سرشان می آید ولی جای مانور اقتصادی ندارند. به همین دلیل به هزار راه متوسل می شوند تا به آینده فکر نکنند. تلاش می کنند به هر نحوی فکر خودشان را از آینده منحرف کنند. ولی ثروتمندان به دلیل منابع، فرصت ها و ارتباطاتی که دارند مدام بر ثروت شان افزوده می شود. آنان مدام در صفحات تقویم خود برای آینده نقشه های خوب می کشند.

این روزها هم فقرا و هم ثروتمندان به هزینه ها و درآمدهای خود فکر می کنند. دقیق هم فکر می کنند. فقرا هر روز در صفحات آخر دفتر مشق فرزندشان هزینه ها و درآمدها را دقیق می نویسند. به دلیل گرانی، فقرا مجبور شده اند تا سبد مصرفی خود را سبک تر و نحیف تر کنند و با این وجود هزینه های آنان افزایش یافته است. به ناچار پدر و مادر خانواده دو یا سه شغله شده است. این پدران و مادران هر روز صبح با تشویش از خود می پرسند:

« خدایا امروز I Can ؟؟؟ »

منظورشان تأمین مخارج همان روز است و نه بیشتر. در مقابل ثروتمندان به دلیل نوسانات ارزی، و فرصت های خوب ناشی از آن هم درآمدشان چندین برابر، و هم سبد مصرفی شان سنگین تر شده است. آنان مدام با منابع خبری خود تماس می گیرند و پس از آن چیزی را می خرند و چیزی را می فروشند. آنان هر روز صبح به هنگام گوش دادن به یک موسیقی پرانرژی در داخل ماشین شان با خوشحالی به چشمان خودشان در آینه خیره می شوند و با صدای بلند می گویند«خدایا ممنوم Yes I Can».

▪️کانال نویسنده: @fardinalikhah
▪️ارسال نظر: @alikhahfardin
.....................................................
https://www.instagram.com/p/B06FnHxhnQG/
سفر از وابستگی به گسستگی

فردین علیخواه|جامعه شناس
اس. ئی. کراس در سال 2000 در بین دانشجویان امریکای شمالی و دانشجویان آسیای شرقی نظیر ژاپن مطالعه ای درباره هویت انجام داد. این محقّق از دانشجویان می خواست که کمی درباره خودشان حرف بزنند. دانشجویان امریکایی عمدتا فقط صفات خودشان را توصیف می کردند. مثلا می گفتند "من آدم خوش اخلاقی هستم، دوست دارم صبح ها خیلی زود بیدار شوم، من به بی نظمی حساسیت دارم، من دونات توت فرنگی خیلی دوست دارم و غیره". در مقابل دانشجویانی که از کشورهایی نظیر ژاپن آمده بودند در توصیف خود می گفتند" من یک مادر هستم، من فرزند دوم خانواده ام، خانواده ما سفر را بسیار دوست دارد، پدرم خلبان است، من از ژاپن آمده ام وغیره". کراس با این تحقیق ویژگی های فرهنگ فردگرا(1) و فرهنگ جمع گرا(2) را نشان می دهد.

در فرهنگ فردگرایی افراد از کودکی تشویق می شوند تا مستقل و متکی به خود باشند. آنان عواطف، احساسات، لذت ها و تمایلات فردی خود را بر جمع ترجیح می دهند و تلاش می کنند زیستی مستقل از جامعه و حتی خانواده داشته باشند. در مقابل در فرهنگ های جمع گرا اتصال به یک شبکه روابط اجتماعی، همزیستی و بهم پیوستگی با گروههای اجتماعی نظیر خانواده و اقوام اهمیت زیادی دارد. افراد عضوی از یک جمع هستند و هویت فردی معمولا در سایه هویت جمعی که فرد به آن تعلق دارد قرار می گیرد. به طول خلاصه گسستگی در مقابل وابستگی، و استقلال در مقابل اتّصال مهم ترین ویژگی های این دو فرهنگ است. در فرهنگ های فرد گرا اگر کودکی روی زمین می افتد والدین از دور نگاهش می کنند و منتظر می مانند تا خودش از زمین بلند شود. در مقابل، در فرهنگ های جمع گرا علاوه بر والدین، حتی عابران نیز ممکن است به کمک او بشتابند. در فرهنگ جمع گرا نظر خانواده درباره تحصیل، ازدواج و در مواردی حتی شغل فرزندان مؤثر است.

البته فرهنگ های مبتنی بر فردگرایی و جمع گرایی ضعف ها و قوت های خودشان را دارند. شاید فرهنگ فردگرایی در ظاهر کمی جذاب به نظر آید با این وجود به روشنی و به شکل محکمی نمی توان گفت که کدام یک بر دیگری ترجیح دارد. ولی گمان جامعه شناختی من آن است که مسیر جامعه ایرانی به سوی فرهنگ فردگرایی است. نکته آخر آنکه وضعیت جوامع به شکل صفر و یک نیست. جوامع مبتنی بر فرهنگ فردگرایی می توانند عناصری از فرهنگ جمع گرا را نیز در خود داشته باشند و بالعکس. نکته، جریان غالب در یک جامعه است که ممکن است با فردگرایی یا جمع گرایی باشد.

فردگرایی یا جمع گرایی مسأله اصلی این نوشته نیست. مسأله این نوشته درباره ایرانیان مهاجر به سایر کشورهای جهان است. ما ایرانیان عموما در یک فرهنگ جمع گرا بزرگ می شویم. همانطور که توضیح داده شد ویژگی این فرهنگ، حامی یا حمایتی بودن آن است. تعامل و اتصال به جمع ویژگی مهم این فرهنگ است. فردی که به مقصد کشوری مانند کانادا، استرالیا یا امریکا، ایران را ترک می کند با شتاب به سمت یک جامعه فردگرا پرتاب می شود. تحول جوامع از جمع گرایی به فردگرایی معمولا آرام، تدریجی و گام به گام است. فرد مهاجر ولی یک شبه و در عرض چند ساعت چنین تغییری را تجربه می کند. به همین دلیل «تنهایی»(3) که معمولا با حزن و اندوه همراه است به سراغ بسیاری از مهاجران می آید. آنان به سرعت در ساختار جدیدی قرار می گیرند که برای آن تربیت نشده اند. شاید در این شرایط جدید است که جمله هایی مانند« بیا بشین چار کلوم اختلاط کنیم» که عمدتا در جوامع جمع گرا شنیده می شود تبدیل به نوستالوژی تلخ مهاجران می شود.

روشن است که واکنش مهاجران ایرانی به شرایطی که توصیف شد متفاوت است. برخی از آنان تلاش می کنند تا اعضای خانواده نظیر والدین، خواهران و برادران خود را تشویق کنند تا برای مثال به کانادا مهاجرت کنند. برخی حتی دوستان خود را نیز تشویق به مهاجرت می کنند. آنان به دنبال ساخت یک اجتماع کوچک(جمع گرا) در اطراف خود هستند تا شاید آن اتصال از دست رفته را دوباره باز یابند. ولی پرسش آن است که آیا می توان در دل یک جامعه فردگرا ماکتی از یک اجتماع جمع گرا ساخت؟ برخی دیگر از ایرانیان با خودشان کلنجار می روند تا طبق قواعد جامعه جدید زندگی کنند و فردگرایی را به عنوان یک ارزش اجتماعی بپذیرند. کاری که بسیار زمان بر و دشوار است.
(1) Individualistic Culture
(2) Collectivistic Culture
(3) Loneliness
...........................................
▪️کانال نویسنده: @fardinalikhah
▪️ارسال نظر برای نویسنده: @alikhahfardin
تسخیر نشانه ها

فردین علیخواه{جامعه شناس}
✍🏼این جوانان انگلیسی در دهه‌های 1960 و 1970 کاپشن‌های چرمی زمخت و به قول خودشان مردانه و کفش‌های دارای زیرۀ عاج دار می‌پوشیدند، فرمان موتورسیکلت را به‌گونه‌ای می‌گرفتند تا بازوهای کلفتشان نمایان شود، برخی از آن‌ها وقتی جوانانِ شیک‌پوش طبقه متوسط را می‌دیدند آن‌ها را « بچۀ مامان» خطاب می‌کردند، معمولاً کمربندهای دارای سگک‌های بزرگ و ضخیم می‌بستند، فیگورشان به هنگام تعویض دندۀ ماشین به‌گونه‌ای بود که به دوست‌دختری که در کنارشان نشسته بود این پیام را می‌دادند که ماشین وسیله‌ای مردانه، و برای آن‌ها مانند یک اسباب‌بازی است.

در آن سالها «مردانگی» و « نمایش قدرت» دو مفهوم اصلی برخی از تحقیقات «مرکز مطالعات فرهنگی معاصر» CCCS در دانشگاه بیرمنگام انگلیس بود. جوانان طبقه کارگر تصور می‌کردند که تغییرات اجتماعی جدید در جامعه انگلیس؛ ارزش‌های مردانگی را تهدید می‌کند و در نهایت موجب « بی‌قدرتی» مردان می‌شود. ارزش‌های مردانه در این طبقه، همواره با نمایش قدرت و « به رخ کشیدن» آن همراه بود. ترس از بی‌قدرتی، جوانان طبقه کارگر را وامی‌داشت تا به شکل مبالغه‌آمیز به نشانه‌های قدرتی که در سطرهای آغازین این مطلب به آن اشاره شد متوسل شوند. برخی از آنان در مقابل «سبک شیک‌پوشی» جوانان طبقه متوسط، «سبک شلخته پوشی»، و در مقابل «سبک ظریف پوشی»، «سبک زمخت پوشی» را اتخاذ کردند تا بگویند که هنوز به ارزش‌های مردانه به طور جدی پایبندند.

در سال‌های اخیر شاهدیم که حضور زنان ایرانی در عرصه‌های مختلف جامعه روزبه‌روز پررنگ‌تر می‌شود. منظور از حضور در جامعه؛ نه صرفاً اشتغال و کسب درآمد، بلکه حضور در مکان‌های مختلف عمومی و ابراز رفتارهایی است که عموما در سیطره مردان بوده است. برای مثال سبک و سیاق رانندگی همواره یکی از رفتارهایی بوده است که مردان همواره برای نمایش مردانگی به رخ کشیده‌اند. این موقعیت هم‌اکنون به‌تدریج از سیطره مردان خارج می‌شود چراکه این روزها دیدن دخترانی که زیگزاکی و یا پرخاشگرانه رانندگی می‌کنند چندان دشوار نیست. داشتن صدای خش‌دار، خوردن غذاهای معروف به شکم‌پرکن و یا سنتی نظیر کله‌پاچه ، چلوکباب و یا آبگوشت، رفتن به باشگاه‌های ورزشی رزمی و بوکس، داشتن زندگی مستقل و مجردی، رفتن به کوه و بیابان با دوستان، سیگار کشیدن، قلیان کشیدن، داشتن ماشین، بردن ماشین به تعمیرگاه، مجهز بودن به اطلاعات فنی ماشین، داشتن اطلاعات کافی درباره اقتصاد و سرمایه‌گذاری از آن جمله‌اند. منظور از بیان این مثال‌ها آن است که زنان به‌تدریج در حال تسخیر تک‌تک نشانه هایی هستند که همواره در جامعه ایرانی در سیطره مردان بوده است و مردان آن نشانه ها را مصداقی برای رفتارهای مردانه خود قلمداد می کردند. البته توصیف نویسنده به معنای تأیید چنین انحصاری توسط مردان در تاریخ اجتماعی ایران نیست.

آنچه می‌گویم در حد گمانه‌زنی است. در سال‌های اخیر رفتارهایی در بین مردان جوان می‌بینیم که به نظر می‌رسد ریشه این رفتارها نگرانی از زوال نشانه‌های مردانگی و احساس بی‌قدرتی، و به شکلی مقابله با اشغال آن از طرف زنان است. مد شدن ریش و به‌ویژه ریش داعشی، اهمیت یافتن اندام‌های عضلانی و ورزش‌کارانه و بازوهای حجیمی که با تی‌شرت‌های اندامی نمایان می‌شوند، کثیف خواری(1) یا مخلوط خواری، افزایش رکیک گویی و فحش‌هایی که آلت تناسلی مردانه در آن‌ها نقشی محوری دارند، تغییر تدریجی سبک رانندگی از رانندگی پرخاشگرانه به رانندگی جنون‌آمیز از آن جمله‌اند. آیا می‌توان این گمان جامعه شناختی را داشت که زنان جوان به‌تدریج نشانه‌هایی را که در سلطه مردان بوده است اشغال می‌کنند و مردان نیز پس از مشاهده تسخیر گام به گام نشانه ها، نشانه جدیدی برای ابراز مردانگی خود می یابند؟ آیا می‌توان این پرسش را طرح کرد که حاصل تغییرات اجتماعی جدید در ایران امروز، به شکل گیری احساس تدریجی « بی‌قدرتی» در مردان انجامیده است و افزایش پرخاشگری، سخت گیری و امرونهی به زنان، یکی از نتایج نگرانی از احساس بی‌قدرتی در بین مردان است؛ مردانی که نمی‌خواهند با شرایط جدید جامعه خود را وفق دهند؟

مدتی قبل سوار تاکسی بودم. راننده تاکسی به‌هیچ‌وجه به خانمی که راننده یک ماشین گران‌قیمت خارجی بود راه نمی‌داد و فحش‌های رکیکی هم نثار او می‌کرد. با راننده وارد گفتگو شدم. خلاصه آنکه، او از این امر ناراحت بود که «یک زن»، هم دست‌فرمان خوبی دارد، هم پول دارد، و هم سوار یک ماشین گران‌قیمت شده است.

(1). ریختن خوراکی‌های مختلف بی‌ارتباط با همدیگر، نظیر نوشابه، هویج، کباب‌کوبیده، شیر، خیار و برنج و غیره در دستگاه مخلوط‌کن و سپس خوردن محصول نهایی.


ارسال نظر: @alikhahfardin
کانال: @fardinalikhah
🔺مطلب زیر قبلا هم یکبار در کانال منتشر شده است. وقتی برخی مسائل اجتماعی همچنان به قوت خود باقی است چاره ای جز بازنشر مطالب قدیمی و تکرار حرف ها نیست.
▫️ کودکان و نوجوانان در این کشور اجازه ندارند رانندگی کنند
▪️ کودکان و نوجوانان در این کشور اجازه ندارند حساب بانکی افتتاح کنند
▫️کودکان و نوجوانان در این کشور اجازه ندارند در مدرسه غیبت کنند و در صورت غیبت حتما باید والدین شان به مدرسه بروند و توضیح دهند. توضیح خود آنان مورد قبول مدیر مدرسه نیست.
▪️طبق قانون کودکان و نوجوانان اجازه کار و کسب درآمد ندارند و در این صورت کودک کار تلقی می شوند که آسیبی اجتماعی است.
▪️طبق قانون، سوپرمارکت ها نباید به کودکان و نوجوانان سیگار بفروشند و در صورت مشاهده بازخواست خواهند شد.
▪️طبق هنجارهای اجتماعی کودکان و نوجوانان در این کشور مجاز نیستند از داروخانه ها کاندوم بخرند!

و بسیار کارهای دیگر که کودکان و نوجوانان به دلیل سن کم اجازه آنرا ندارند.

🔺ولی کودکان و نوجوانان در این کشور اجازه دارند خانواده تشکیل دهند! اجازه دارند ازدواج کنند! اجازه دارند با مردی که چند یا چندین سال از آنها بزرگتر است همخوابه شوند و « سکس» داشته باشند!
▪️و در نهایت آنکه کودکان و نوجوانان در حالی که توضیح شان برای غیبت در مدرسه مورد قبول مدیر مدرسه نیست خودشان اجازه دارند ازدواج کنند و پدر یا مادر شوند!

و نکته جالب تر آنکه:
▪️ از طرفی به کودکان و نوجوانان اجازه ازدواج می دهند و از طرف دیگر آموزش و پرورش محافظه کار این کشور از آموزش اولیه مسائل جنسی به همان کودکان و نوجوانان اجتناب می کند و برای عدم ارائه آن توجیهات دینی می آورد.
▪️و صدا و سیمای محافظه کار این کشور یکی از مسائل اجتماعی امریکا را بارداری نوجوانان در آن کشور می داند!! و با تکیه بر همین شواهد می گوید که آن جامعه در حال فروپاشی است.
🔺ارزش و شأن خانواده در کشور ما در همین حد است.
دکتر فردین علیخواه|جامعه شناس

ارسال نظر: @alikhahfardin
کانال نویسنده: @fardinalikhah
پزشکی به مثابه شغلی وراثتی

▪️فردین علیخواه|جامعه شناس
در طول سال گذشته پیام هایی از تعدادی از دانشجویان دریافت کرده ام که در دانشگاههای خارج از کشور و برخی نیز در دانشگاههای داخلی در پزشکی، داندانپزشکی یا داروسازی مشغول به تحصیل اند. آنان از نگارنده این سطور راهنمایی می خواستند تا تحصیلات خود را به رشته هایی نظیر هنر، جامعه شناسی، روان شناسی و فلسفه تغییر دهند. برخی از آنان نیز هر چند تصمیمی جدی در این خصوص نگرفته اند ولی با وجود تحصیل در رشته های پزشکی، در آرزوی ورود به رشته هایی که در دل به آنها علاقه دارند شب و روز می گذرانند. من سعی کردم با آنان گفتگو کنم و دلیل شان را برای این تصمیم جویا شوم.

یکی از مهم ترین دلایل این گروه از دانشجویان برای تحصیل در رشته های پزشکی، اصرار، تمایل، علاقه، آرزو و خواست والدین شان است که می توان آنها را به دو گروه تقسیم کرد:
گروه نخست والدینی هستند که مشاغل خود آنان ارتباطی با رشته های پزشکی ندارد و کسب و کارشان در عرصه ای کاملا متفاوت است. این والدین، آینده مطلوب فرزندشان را به ویژه از منظر اقتصادی و رفاه، در ورود به رشته های پزشکی می بینند و آنرا تضمین کنندۀ آینده ای درخشان برای فرزندشان می دانند. تفکری که البته دور از واقعیت هم نیست. هر چند باید توجه داشت که سایر عرصه های علمی لزوما به تنگدستی منجر نخواهند شد ولی روشن است که مانند پزشکی ضمانت بالایی برای ثروتمند شدن در آنها وجود ندارد. آنچه بیان شد همه ماجرا نیست. دلایل اصرار این گروه از والدین می تواند جنبه های روان شناختی نیز داشته باشد. شاید سایه ناکامی های خود والدین در دوران زندگی شان در پشتِ چنین اصراری خانه کرده باشد: داشتن یک شغل خوب، با پرستیژ، و با درآمد بالا و همراه با احترام اجتماعی. در این گروه هستند والدینی که احساس می کنند تحویل یک پزشک به جامعه یعنی نهایت تحقق وظیفه پدری و مادری شان.

گروه دوم از دانشجویان کسانی هستند که هم پدر و هم مادر، و یا یکی از آن دو در رشته های پزشکی، دندانپزشکی، و داروسازی تحصیل کرده اند. آمار دقیقی ندارم ولی ظاهرا تعداد زیادی از دانشجویان پزشکی از این نوع خانواده ها می آیند. والدین این گروه از دانشجویان کسب و کاری در عرصه حرفه ای خود (برای مثال تأسیس کلینیک، مرکز جراحی، آزمایشگاه، داروخانه) راه اندازی کرده اند و تمایل دارند تا در دوران سالمندی، فرزند یا فرزندانشان پا جای پای آنان بگذارند. نکته جالب آنکه والدینِ والدینِ برخی از این دانشجویان نیز پزشک بوده اند. پزشکی برای این دسته از والدین یا شغلی موروثی بوده است و یا قرار است موروثی شود.

نکته ای که شاید از نظر جامعه شناختی جالب توجه است دانشجویانی اند که تقریبا تمامی اقوام شان پزشک اند. منظور از اقوام، دایی ها، خاله ها، عموها و عمه ها هستند. نسل دوم این اقوام که همین دانشجویان باشند وارد رشته های پزشکی می شوند. در واقع تشبیه این گروه به نظام کاستی(Caste System) که در هندوستان وجود دارد بی پایه نیست. گویی تقدیر این دانشجویان از قبل نوشته شده است و آنان صرفا مجری تقدیراند. معمولا به شکل نادری اتفاق می افتد که برخی از فرزندان این خانواده ها از این چرخه موروثی و کاستی خارج شوند چرا که در این صورت مدام باید به پرسش های بی پایان اقوام خود پاسخ دهند و شاید هم از کاست طرد شوند.

با صراحت بگویم که همه والدین صلاح و نیکی فرزندان شان را می خواهند. در این تردیدی ندارم. این مطلب به معنای زیر سوال بردن خیرخواهی والدین نیست. ولی وضعیت مطلوب و خوشایند آن است که هم والدین و هم فرزندان در زمینه رشته دانشگاهی، توافق و همدلی داشته باشند. احتمالا تعداد بالایی از دانشجویان پزشکی نیز از همین افراد هستند و چنین توافقی وجود دارد. ولی اگر چنین توافقی وجود نداشته باشد شرایط کمی دشوار می گردد. فرد در رشته ای تحصیل می کند که علاقه ای به آن ندارد و در نتیجه احتمال شکست تحصیلی بالا می رود، فرد وارد شغلی می شود که باز علاقه ای به آن ندارد و در همان دوران به سمت خوانندگی، تأتر، بازیگری، رمان نویسی، شاعری، یا حتی تجارت گرایش می یابد. برخی از این دانشجویان دلایل ورود خود به رشته پزشکی را صرفا ناراحت نکردن والدین، خوشحال کردن والدین، فقدان جرأت نه گفتن به والدین، دلسوزی برای والدین عنوان کرده بودند. عده ای دیگر هم نظرشان بر آن بود که چون والدین هزینه تحصیل آنها را می دهند گوش دادن به خواسته آنان طبیعی است.

جالب است که در سال های اخیر موضوعی مانند ازدواج، تصمیمی کاملا فردی تلقی می شود و والدین ترجیح می دهند که دخالت خود در این خصوص را به حداقل ممکن برسانند. چرا این اتفاق در عرصه تحصیل بسیار کند رخ می دهد؟
کانال نویسنده: @fardinalikhah
ارسال نظر: @alikhahfardin
👏🏼ممنون که به هنگام بازنشر آدرس منبع را قید می کنید.
▪️دخترِ آبی(سحر خدایاری)، طرفدار تیم استقلال، بر اثر شدت جراحت ناشی از خودسوزی درگذشت. یادش گرامی باد. برای خانواده ایشان صبوری آرزو می کنم▪️▪️▪️
نگاهی امروزی به داشته هایمان نیاز ماست

بازی کردن با شن برای کودکان مفید است و پس از سال ها، در بیشتر پارک های کودکان در کشورهای توسعه یافته مکانِ به اصطلاح خاک بازی می سازند، پس از سال ها برخی از کشورهای توسعه یافته در روزهای مشخصی از هفته خیابان های محلی را مسدود می کنند و از خانواده ها می خواهند تا با کودکانشان به خیابان بیایند و در مقابل دروازه خانه هایشان بنشینند و تعامل اجتماعی داشته باشند، در برخی از کشورهای توسعه یافته برای دانش آموزانی که کارهای داوطلبانه مانند کمک به سالمندان انجام دهند برای ورود به دانشگاه امتیازاتی در نظر می گیرند، سال ها پس از شهرگرایی بیان میشود که رفتن به دل طبیعت سبز برای روان افراد آثار بسیار مثبتی دارد و برخی از کشورهای توسعه یافته برنامه های گسترده ای برای این امر تعریف کرده اند، پس از تجربه سال ها تنهایی و بروز برخی مشکلات روانی، گفته می شود که دورهمی های دوستانه و دید و بازدید باعث می شود حس آدم ها نسبت به زندگی بهتر شود، در برخی از کشورهای توسعه یافته در مقابل زندگی سریع یا پدیده هایی مانند فست فود، زندگی آرام و غذای کند ترویج می شود. غذاهایی که هم باید آنها را با حوصله و به آرامی پخت و هم با حوصله و به آرامی خورد. در برخی از کشورهای توسعه یافته افراد لباس هایی را که پوشیده اند و دیگر نیاز ندارند به سایر دوستان شان می دهند، در این کشورها مشتری های فروشگاههای اجناس و لباس های دست دوم همه مردم، و نه صرفا قشر کم درآمد، هستند. مثال های این پاراگراف را همچنان می توان ادامه داد.

گاهی اوقات از طریق رسانه های جمعی با یافته های علمی، اقدامات یا طرح هایی در کشورهای توسعه یافته آشنا می شوم که برایم تازگی ندارد. اگر کمی، تنها کمی فکر کنم می توانم به یادآورم که در طول زندگی چنین تجاربی را کم و بیش داشته ام. افرادی مانند من در ایران کم نیستند که درباره آنچه در سطرهای آغازین توصیف شد تجارب مشابهی داشته اند. با خاک بازی کرده اند، با طبیعت ارتباط خوبی داشته اند، دید و بازدید و مهمانی عنصر جدایی ناپذیر زندگی شان بوده است و با سالمندان اقوام ارتباط صمیمانه ای داشته اند. واقعیت آن است که ما سال ها قبل این پدیده های اجتماعی را بدون آنکه نگاه جدیدی به آنها داشته باشیم و یا با گزارش های علمی دانشگاههای معروف جهان برای آنها توجیه بیاوریم در زندگی روزمره مان داشته ایم و برای ما چندان بیگانه نیست ولی متأسفانه آرام آرام آنها را از دست داده ایم. البته جای امیدواری باقی است که هنوز در شهرهای کوچک کشورمان همچنان می توان چنین پدیده هایی را یافت. هنوز در ایران قسمت هایی وجود دارد که به زندگی سریع و شتابان، تن نداده اند.

مشکل کشور ما آن بود که در خصوص مثال های فوق تداوم نداشتیم. برای مثال کسی نیامد فکر و بررسی کند که چگونه می توان بازی کودکان در محله ها را با وجود احداث خیابان های خشن و بی روح حفظ کرد؟ ما خیابان را احداث کردیم ولی سوال نکردیم که آیا می شود هم خیابان داشته باشیم و هم کودکان در کوچه ها بازی کنند؟ و یا چگونه می توان ارتباطات اجتماعی و دورهمی ها را علیرغم افزایش فاصله های جغرافیایی و گرفتاری های روزمره گرم نگه داشت؟ و یا به شکلی عمیق تر، اساسا چگونه می توان ضربآهنگ زندگی را کندتر کرد به شکلی که در پایان هر سال مهمترین ویژگی آن را «چقدر سریع گذشت» ندانیم.

کوتاه آنکه، « از دست دادن در عین آگاهی به از دست دادن» و به دنبال آن «حسرت خوردن در پی از دست دادن» از مهم ترین ویژگی های ماست. ولی بدون تردید هنوز هم چیزهایی داریم که شاید متوجه اهمیت آنها در زندگی روزمره ایرانی نیستیم و به احتمال قوی اینها را هم آرام آرام از دست خواهیم داد و بعد از یکی دو دهه از طریق یافته های دانشگاه آکسفورد یا کمبریج، و یا تماشای کلیپ زندگی جالب یک خانواده نروژی در گوشی مان به ارزش آنها پی خواهیم برد.

روشن است که از زندگی امروزی و الزامات آن نمی توان گریخت. احیاء حیات اجتماعی به آن شکل که در گذشته وجود داشته است نیز رویایی ناشدنی و شاید، حماقت باشد. پرسش آن است که چگونه می توانیم داشته هایمان را با نگاهی امروزی پاکیزه کنیم و به آنها تداوم ببخشیم؟ برای مثال مهمانی ها و دورهمی هایمان را داشته باشیم ولی چشم و همچشمی، حرف زدن پشت سر آدم ها، تعارف های خسته کننده، رودربایستی ها، بی احترامی به تصمیم و اراده مهمان و تجمل گرایی های آنرا کم رنگ کنیم؟ و یا سن و سال محترم شمرده شود ولی این امر دلیلی بر کم احترامی به سنین پایین تر و یا سوء استفاده از طرف مسن ترها نشود؟
نگاه به داشته های خودمان و تر و تمیز کردن آنها به شکلی که حریم خصوصی، احترام، اراده و اختیار فرد را محترم بشمارد نیاز ماست.
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعه شناس

🔘کانال نویسنده: @fardinalikhah
🔘ارسال نظر: @alikhahfardin
▪️▪️اریک پیکرسگیل تلاش کرده است تا با عکس های مفهومی اش آثار تلفن همراه را بر زندگی انسان امروز نشان دهد. دیدن عکس های او ما را به تأمل عمیق درباره نقش تلفن همراه در زندگی روزمره وامی دارد. برای دیدن عکس ها به لینک زیر بروید:
........................................
https://www.removed.social/united-states